» واژگان برز
همه |
آ |
ا |
ب |
پ |
ت |
ث |
ج |
چ |
ح |
خ |
د |
ذ |
ر |
ز |
ژ |
س |
ش |
ص |
ض |
ط |
ظ |
ع |
غ |
ف |
ق |
ک |
گ |
ل |
م |
ن |
و |
ه |
ی |
ذیقواره
۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۰ [ ۲نظر ثبت شده ]
[ قْ ر ِ ] مقدار کم ، ناچیز ، موریقه . به مقدار بسیار کمی از آب جوی که از زیر وار باغ نشت کند .( به هدایت کردن مقدار بسیار کمی از آب جوی به سمتی دیگر نیز گفته میشود ) ادامه مطلب
ذیقاوه
۱۹ امرداد ۱۳۸۹ [ ۱نظر ثبت شده ]
شیره ، جان.
ذیقاوه به زمین در رفتن ، کنایه از متحمل شدن سختی بسیار است.
مثلاً آنقدر منتظرت شدم که ذیقاوه ام به زمین در رفت!(جانم در آمد)
ادامه مطلب